About داستان های واقعی
About داستان های واقعی
Blog Article
او اکنون در دهه ۸۰ خود، بقیه عمر خود را به نگهداری مسافرخانه به جای فرار از آن متعهد کرده است (کاری که احتمالاً اکثر ما نیم قرن پیش انجام میدادیم).
سفر ارزان به مسکو راهنمای گشت و گذار مقرون به صرفه در پایتخت روسیه
هنگامی که آنها یک کشیش را برای برکت دادن به خانه فراخواندند، او ظاهراً صدایی شنید که میگفت: «برو بیرون!»
Rastannameh
عواقب این ازدواج برای هدا بیاهمیت بود و تنها نگرانیاش بابت دخترش بود كه میگفت شاید خانوادهاش دختر کوچولوی او را نپذیرند. هدا میخواست بعد از ازدواج اشکان را به مهاجرت ترغیب کند ولی اشکان فقط خود هدا را میخواست و پذیرای هیچگونه توجهی از طرف هدا حتی نسبت به دخترش هم نبود.
وقتی به خونه رسیدن، مولی بلافاصله با عجله وارد اتاق نشیمن شد. دختر از هدیهاش خیلی خوشحال بود و بقیه روز رو در حالی که مادرش تلویزیون تماشا می کرد با دلقک بازی کرد.
ظاهراً کارولین پرون توسط روح تایر نیشگون گرفته شده بود و شدیداً سیلی خورده بود.
زمستان سال ۱۸۹۷ بود و مری جین هیستر مؤمن، از شهرستان گرین بریر ویرجینیای غربی، به تازگی دخترش را از دست داده بود. به گفته پزشک محلی، دختر تازه ازدواج کرده او، زونا، بر اثر نارسایی قلبی فوت کرده بود، اما خانم هیستر احساس میکرد چیزی بیشتر در مرگ ناگهانی فرزندش، اشتباه است.
کشتی دزدان دریایی آمریکا، مری سلست، که به طرز غیرقابل توضیحی متروک مانده بود، در نزدیکی جزایر آزور در سال ۱۸۷۲ پیدا شد.
در برخی موارد بهسادگی کلید تابوت را در جیب متوفی میگذاشتند. اما تابوتهای زنگولهدار از رایجترین انواع تابوتهای ایمن بودند. بنا به ادعای برخی منابع، اصطلاح نجات با زنگ از همین تابوتهای ترسناک ریشه گرفته است. با این حال، مشخص نیست تابوتهای ایمن تا چه حدی مفید بودند و اصلاً چند نفر به این وسیله نجات پیدا کردند.
اکنون، ۱۲۲ سال بعد، یک نشانگر در مسیر ۶۰ به رهگذران یادآوری میکند که روح گرین بریر به محکوم کردن مردی که او را کشته بود کمک کرد. هرگز موردی مشابه آن وجود نداشته است.
همون شب، وقتی مولی به رختخواب رفت، عروسک رو توی قفسه بالای اتاق خواب خودش گذاشت. مادرش شب بخیر گفت، دخترشو بوسید و از اتاق بیرون رفت.
اشکان میگفت:«برایم مهم نیست که هدا چند ساله است ولی دلم نمیخواهد جلوی من با دخترش ارتباط داشته باشد و حتی دوست ندارم که با دوستانش رفتوآمد کند.» از طرف دیگر هدا نیز در جلساتی که تنهایی با هم داشتیم، میگفت: «دلم میخواهد با اشکان ازدواج كرده و بين اقوام رفتوآمد کنم اما اشکان به شدت نسبت به رفت و آمدهای من و حتی ارتباط با دخترم حسادت ميكند و وقتی با هم بیرون هستیم اجازه نمیدهد دخترم با ما باشد.» هدا تعریف میکرد تا پیش از خواستگاری اشکان خانوادهاش دائما به او سرکوفت میزدند که حالا که مطلقه شده است هیچ پسری با او ازدواج نخواهد کرد و حالا هدا میخواهد به خانوادهاش ثابت کند که آنقدر توانایی دارد که با پسری بسیار جوان ازدواج کند.
وقتی از پنجره مغازه اسباب بازی فروشی عبور می کردن، دختر بچه بازوی مادرشو گرفت و بهش گفت که میخواد داخل این مغازه رو ببینه.
او میگوید: «همه چیز خوبه، تو چرا ناراحتی؟! مجید حتی سعی هم نمیکند که کمی شرایط زندگی را تغییر دهد یا حداقل تغییرات کوچکی را در خود به وجود بیاورد.»